eshgh haye doroghin
زنده یاد فروغ فرخزاد
چيستم من؟زاده يك شام لذتبار ناشناسي پيش مي راند در اين راهم روزگاري پيكري بر پيكري پيچيد من به دنيا آمدم بي آنكه خود خواهم كي رهايم كردي تا با دو چشم باز برگزينم قالبي را از براي خويش؟ تا دهم بر هر كه خواهم نام مادر را خود به آزادي نهم در اين راه پاي خويش من به دنيا آمدم تا در جهان تو حاصل پيوند سوزان دو تن باشم پيش از آن كي آشنا بوديم ما با هم ؟
امشب از آسمان دیده ی تو روی شعرم ستاره می بارد درزمستان در شب کاغدها پنجه هایم جرقه می کارد شعر ای دیوانه تب آلود شرمگین از شیار خواهش ها پیکرش را دوباره می سوزد عطش جاودان آتش ها آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست ازسیاهی چرا هراسیدن شب پراز قطره های الماس است آنچه از شب بجای می ماند عطر خواب آلود گل یاس است آه بگذار گم شوم در تو کسی نیابد دگر نشانه من روح سوزان و آه مرطوب بوزد بر تن ترانه من آه بگذار زین دریچه ی باز خفته بر بال گرم رویاها همره روزها سفرگیرم بگریزم ز مرز دنیاها دانی از زندگی چه میخواهم من تو باشم. . . تو. . . پای تاسرتو زندگی که هزار باره بود باردیگر تو. . . باردیگر تو آنچه در من نهفته دریایی است کی توان نهفتنم باشد باتو زین سهمگین توفان کاش یارای گفتنم باشد بس که لبریزم از تو میخواهم بروم درمیان صحراها سربسایم به سنگ کوهستان تن بکوبم به موج دریاها آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان دگرنیندیشم که همین دوست داشتن زیباست
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم وقتی که او تمام کرد من شروع کردم وقتی که او تمام شد من آغاز کردم چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن است مثل تنها مردن دکتر علی شریعتی
مرگ من من به مردي وفا نمودم و او
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
جـــای خالی ات را با فــرض پر کرده ام ... حرف دلت رو امــروز بزن !
دردها دسته شدند کلبه ای ساختند و نـــام این کلبه تنگ و تاریک را غـــم نهادند اشکها دریا شدند .دل را تنگ و بی تاب کردند .هراسان شدند و جویبار خروشانی پدید اوردند حال غـــم نه تنها از چهره پریشانم بیداد است بلکه از عمق وجودم آن را درک کرده و بدون درخواست او به استقبالش رفتم. صحنه یک رنگی غم؛ خاطرات درد را تداعی میکند .آن لحظات ممکن است لحظات ناخوشایندی باشد .اما غم هم بندی از خاطرات را گره میزند و در میان دردها بایگانی میکند تو به سراغم آمدی بی هیچ طلبــی من تو را خواستم بی هیچ خواهشــی تو مرا در خود گرفتار کردی بی هیچ سخنــی من به تو هیچ نگفتم بی هیچ بهانــه ای آری حصار غم چون اتشی روح و جسم را در بر میگیرد و با میله های اهنی مرا در بر میگیرد ای که میپرسی نشان عشق چیست دوستت دارم به اندازه ی گریه گنجشک...درسته کمه...ولی گنجشکا وقتی گریه می کنن میمیرن . .
یاد گرفتم که عشق با تمام عظمتش 3-2 ماه بیشتر زنده نیست یاد گرفتم که عشق یعنی فاصله و فاصله یعنی 2 خط موازی که هیچگاه به هم نمی رسند یاد گرفتم در عشق هیچکس به اندازه خودت وفادار نیست و یاد گرفتم هر چه عاشق تری تنهاتری عشقی که بهم دادی یه قلب کاغذی بود نگاهت از روی عشق به من نبود حرفای تو همشون دروغ بچه گونه بود گریه های تو از ته دلت نبود عشق من واسه تو بازیچه بود توی اون دل بزرگت جایی واسه من نبود عشقی که ازش می گفتی یه عشق کهنه بود گلایی که برام می چیدی از باغ دلت نبود عشق من واسه تو بهونه بود دستای تو به گرمی دلت نبود غروب من آرزوی ته دل تو بود طلوع من واسه تو شادی نبود...
بذار یواش شروع کنم ٬ همنفس گلم ٬ سلام آرزوهام راضی شدن ٬ دیگه بهت نمیرسم گفتم چیا گفتی بهم ٬ گفتی که آینده داری دنیا همش عاشقی نیس٬ گریه داری ٬ خنده داری گفتم که گفتی من باشم ٬ به لحظه هات نمیرسی به قول دل شاید دلت گرو باشه پیش کسی خلاصه گفتم که چشات قصد رسیدن نداره رویاها کاله و دسات خیال چیدن نداره گفتم که گفتی زتدگیت غصه داره ٬ سفر داره هم واسه من هم واسه تو با هم بودن خطر داره گفتم تو گفتی رویاها مال شبای شاعراس شهامتو کسی داره که شاعر مسافراس مسافرا اون آدمان که با حقیقت می مونن تلخیاشو خوب می چشن ٬ غصه هاشو خوب میدونن گفتم فقط میخوای واست یه حس محترم باشم عاشقیمو قایم کنم ٬ تو طالع تو کم باشم گفتم که گفتی ما دو تا به درد هم نمیخوریم ولی یه جا مثل همیم ٬ هردومون از غصه پریم گفتم تو گفتی میتونیم یادی کنیم از همدیگه اما کسی به اون یکی لیلی و مجنون نمیگه گفتم تو گفتی سهممون از زندگی جدا جداست حرف تو رو چشم منه اما اینام دست خداس هرچی که تو گفته بودی گفتم به دل بی کم و بیش حال خودم ؟ نه راه پس مونده برام نه راه پیش این حرفای خودت بوده ٬ از من دیوونه تر دیدی ؟ اصلا نگفتم اینا رو خودت دیدی یا شنیدی دلم که حرفاتو شنید اول که باورش نشد ولی نه ٬ بهتره بگم ٬ نفهمیدش ٬ سرش نشد یه جوری مات و غم زده فقط به دورا خیره شد رنگ از رخش ٬ نه نپرید ٬ شکست و مرد و تیره شد بلور رویاهام ولی چکید مث خواب تگرگ آرزوهام از هم ٬ رسید ته کوچه ی مرگ راستش ازم چیزی نموند به جز همین جسم ظریف خوب میدونی چی میکشه غریب تو خونه ی حریف نگی چرا نوشته هام لطیف و عاشقونه نیست رویا و آرزوم که هیچ ٬ حتی دل دیوونه نیست زیبا باید تنهایی من این نامه رو سیا کنم رسم گذشته ها میگه باید به تو نگا کنم حرفاتو گفتم به خودت ٬ ببینی راستی تو زدی اصلا توی ذات تو هست ٬ یه همچی چیزی بلدی ؟ اگر تو بیداری بودم ٬ بشین میادش خبرم اگر نگفتی بنویس ٬ من میخوام از خواب بپرم دوست دارم ٬ چه توی خواب چه توی مرگ و بیداری فدای یه تار موهات ٬ که تو منو دوس نداری مواظب آدما باش ٬ زندگی گرگه زیبا جون خدای رویای منم ٬ هنوز بزرگه زیباجون عشق یعنی وختنها از درون،
دوست داشتن
به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ
بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم
و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم
بگذار تا آن را من خود انتخاب کنم
اما آنچنان که تو دوست داری
چگونه زیستن را تو به من بیاموز
چگونه مردن را من خود خواهم آموخت
در بهاري روشن از امواج نور
در زمستاني غبار آلود و دور
يا خزاني خالي از فرياد و شور
مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
روزي از اين تلخ و شيرين روزها
روز پوچي همچو روزان دگر
سايه اي ز امروز ها ‚ ديروزها
ديدگانم همچو دالانهاي تار
گونه هايم همچو مرمرهاي سرد
ناگهان خوابي مرا خواهد ربود
من تهي خواهم شد از فرياد درد
مي خزند آرام روي دفترم
دستهايم فارغ از افسون شعر
ياد مي آرم كه در دستان من
روزگاري شعله ميزد خون شعر
خاك ميخواند مرا هر دم به خويش
مي رسند از ره كه در خاكم نهند
آه شايد عاشقانم نيمه شب
گل به روي گور غمناكم نهند
بعد من ناگه به يكسو مي روند
پرده هاي تيره دنياي من
چشمهاي ناشناسي مي خزند
روي كاغذها و دفترهاي من
در اتاق كوچكم پا مي نهد
بعد من با ياد من بيگانه اي
در بر آينه مي ماند به جاي
تار مويي نقش دستي شانه اي
مي رهم از خويش و ميمانم ز خويش
هر چه بر جا مانده ويران مي شود
روح من چون بادبان قايقي
در افقها دور و پنهان ميشود
مي شتابند از پي هم بي شكيب
روزها و هفته ها و ماهها
چشم تو در انتظار نامه اي
خيره ميماند به چشم راهها
ليك ديگر پيكر سرد مرا
مي فشارد خاك دامنگير خاك
بي تو دور از ضربه هاي قلب تو
قلب من ميپوسد آنجا زير خاك
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم ميشويند از رخسار سنگ
گور من گمنام مي ماند به راه
فارغ از افسانه هاي نام و ننگ
پشت پا زد به عشق و اميدم
هر چه دادم به او حلالش باد
غير از آن دل كه مفت بخشيدم
دل من كودكي سبكسر بود
خود ندانم چگونه رامش كرد
او كه مي گفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم بجامش كرد
اگر از شهد آتشين لب من
جرعه اي نوش كرد و شد سرمست
حسرتم نيست زآنكه اين لب را
بوسه هاي نداده بسيار است
باز هم در نگاه خاموشم
قصه هاي نگفته اي دارم
باز هم چون به تن كنم جامه
فتنه هاي نهفته اي دارم
باز هم مي توان به گيسويم
چنگي از روي عشق ومستي زد
باز هم مي توان در آغوشم
پشت پا بر جهان هستي زد
باز هم مي دود به دنبالم
ديدگاني پر از اميد و نياز
باز هم با هزار خواهش گنگ
مي دهندم بسوي خويش آواز
باز هم دارم آنچه را كه شبي
ريختم چون شراب در كامش
دارم آن سينه را كه او مي گفت
تكيه گاهيست بهر آلامش
زانچه دادم به او مرا غم نيست
حسرت و اضطراب و ماتم نيست
غير از آن دل كه پر نشد جايش
بخدا چيز ديگرم كم نيست
كو دلم كو دلي كه برد و نداد
غارتم كرده, داد مي خواهم
دل خونين مرا چكار آيد
دلي آزاد و شاد مي خواهم
دگرم آرزوي عشقي نيست
بي دلان را چه آرزو باشد
دل اگر بود باز مي ناليد
كه هنوزم نظر باو باشد
او كه از من بريد و تركم كرد
پس چرا پس نداد آن دل را
واي بر من كه مفت بخشيدم
دل آشفته حال غافل را
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم ،
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید ،
عطر صد خاطره پیچید ،
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم ،
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت ،
آسمان صاف و شب آرام ،
خوشه ماه فرو ریخته در آب ،
شب و صحرا و گل و سنگ ،
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن ،
آب آیینه عشق گذران است ،
باش فردا که دلت با دگران است ،
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم ،
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد ،
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم ،
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم ،
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم ،
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت ،
ماه بر عشق تو خندید ،
پای در دامن اندوه کشیدم ،
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم ،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ،
من مي دانم
دلم تا همیشه در وسط ترین
نقطه ی زندگیت جا مانده است ...
جایی بین خواستن و نخواستن ...
جایی بین بودن و نبودن ...
جایی بین رفتن و نرفتن ...
جایی بین ....... این نقطه های خالی ...
جا مانده ام
ایـن بــار چَشمـــانـَـم بـــاز بــود
کِـه تـو گُــم شــدی
پیـدایــت کـِــه کـــردمـ
...
در آغـــوش دیگــــری بـــــودیـــ .
دیگــر قـــاصِـدک هــا
بـِـه دَستـــ مـــا نِـمیرسنــد! چـــون شَــرم دارنــد
پِیغــــام چَنــد نَفــــر را
بـِــه یـــک مَقصـــد بِبـــَـــرنـــد!!
روزگـار لَعنتــی ...
هـــَـــــــــر سـازی کِـه زدی رَقصیـدمـ.
بـی اِنصـاف یکبــار هَـم تـو بِـه سـاز مَـن بـِــرقــص ؛
ببیــــــــن ...
دِلــمـ چـِـه " شـــــــــــوری " میـزَنـد ...؟!
هزاران کاش
در من فرياد ميکند
.
.
بی تو
مدتـهاستــ کــه کــوچــانــــده ام ..
بـُــغـضـــ هــایـ ِ بـی آشـیــــانــه را ...
بـــه لـــبخـَــنـدهــــایـ ِ نــــاشـیـــــانــه..!
پَـرگــــار هـای خــوبـی شُـده ایــم ،
هَمــدیگـــر را خـــوب دور مـــی زَنیــــــم...
چه تقدیر بدیست !
من اینجا بی تو می سازم
و تو، آنجا با او می سازی...!!!
دلتنگم!
برای کسی که مدتهاست،
بی آن که باشد،
هـر لحـظه،
زنـدگی اش کـرده ام !
هذیـ‗__‗ـان میگوید لبـ‗__‗ـانت
چیـ‗__‗ـز ی شبیه "دوستـ‗__‗ـت دارم"
بر خـ__ـلاف چشمانـ‗__‗ـت...
رقيــب مَـــن:
بِهشــت چِشمــــاش مــــال تـــو،
مـَــن تــو نِگــــاش گُـــر میگیـــرمـ
تـــو مِهـــربــونــی شــو میخــــوای،مـَـــن واســـه اَخمهــــــاش میمــــیرَمــ
نمي دانــم
چــرا بيــن ايــن همــه ادم
پــيــله کــرده امــ
بــه تــو
شــايد فــقط با تــو
پــروانــه مي شـــوم
ســنـگـيــنــي گـفــتــه هــايــم
بــه سـنــگـيــنـي گــوش هــايـتــ دَر . . .!
چِـه کلمـِـه مََََََََََظلــومــي استــــ
" قِســمَت "
تَمــــام ِ تَقصــیرهـــاي مــا را بـِـه عُهــده مــی گیـــرَد
زندگي چيره ي ناچيزي ست
مثل يك فنجان چاي
و كنارش عشق
مثل يك حبه ی قند
زندگي را با عشق نوش جان بايد كرد ... !
احتیاج به شراب نیست.
یک استکان چای هم دیوانه ام می کند..
وقتی که میزبان ،
چشمانِ تو باشد.
مگذار که حتی آب دادنِ گلهای باغچه ، به عادتِ آب دادنِ گلهای باغچه بدل شود !
عشق ، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتنِ دیگری نیست ، پیوسته نو کردنِ خواستنی ست که خود پیوسته ، خواهانِ نو شدن است و دیگرگون شدن.
تازگی ، ذاتِ عشق است و طراوت ، بافتِ عشق . چگونه می شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند ؟
عشق، تن به فراموشی نمی سپارد ، مگر یک بار برای همیشه .
جامِ بلور ، تنها یک بار می شکند . میتوان شکسته اش را ، تکه هایش را ، نگه داشت . اما شکسته های جام ،آن تکه های تیزِ برَنده ، دیگر جام نیست .
احتیاط باید کرد . همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز .
بهانه ها جای حسِ عاشقانه را خوب می گیرند......................
نه! در دلم انگار جای هیچکس نیست
دیگر شبیه دردهای هیچکس نیست
من مردهام در من هوای هیچکس نیست
که هیچکس اینجا برای هیچکس نیست
وقتی که میداند خدای هیچکس نیست
پشت سرم حتی دعای هیچکس نیست
حـــرامش باد ...
آنکه پر کــرد جــای مرا...!
اگر امـــروز گــفــتی ...
اسمش "حــــرف دل" است
اگر نگفتی ...
فردا مـــی شود
" درد " دلـــت
من اینجام!
جایی که وقت رفتنت ایستاده بودی
و مرا نگاه میکردی...
آمده ام اینجا تا ببینم
از اینجا چه گونه بودم که اشکهایم را ندیدی...؟؟؟
عشق چیزی جز ظهور مهر نیست
عشق یعنی مهر بیچون و چرا
عشق یعنی کوشش بیادعا
عشق یعنی عاشق بیزحمتی
عشق یعنی بوسه بیشهوتی
عشق یعنی دشت گل کاری شده
در کویری چشمهای جاری شده
یک شقایق در میان دشت خار
باور امکان با یک گل بهار
عشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی
عشق یعنی این که انگوری کنی
عشق یعنی این که زنبوری کنی
عشق یعنی مهربانی در عمل
خلق کیفیت به کندوی عسل
عشق یعنی گل به جای خار باش
پل به جای این همه دیوار باش
عشق یعنی یک نگاه آشنا
دیدن افتادگان زیر پا
عشق یعنی تنگ بی ماهی شده
عشق یعنی ، ماهی راهی شده
عشق یعنی مرغهای خوش نفس
بردن آنها به بیرون از قفس
عشق یعنی جنگل دور از تبر
دوری سرسبزی از خوف و خطر
عشق یعنی از بدی ها اجتناب
بردن پروانه از لای کتاب
در میان این همه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر
ای توانا ، ناتوان عشق باش
پهلوانا ، پهلوان عشق باش
عشق یعنی تشنهای خود نیز اگر
واگذاری آب را بر تشنه تر
عشق یعنی ساقی کوثر شدن
بی پر و بی پیکر و بی سر شدن
نیمه شب سرمست از جام سروش
در به در انبان خرما روی دوش
عشق یعنی مشکلی آسان کنی
دردی از درماندهای درمان کنی
عشق یعنی خویشتن را نان کنی
مهربانی را چنین ارزان کنی
عشق یعنی نان ده و از دین مپرس
در مقام بخشش از آیین مپرس
هرکسی او را خدایش جان دهد
آدمی باید که او را نان دهد
عشق یعنی عارف بی خرقه ای
عشق یعنی بنده ی بی فرقه ای
عشق یعنی آنچنان در نیستی
تا که معشوقت نداند کیستی
عشق یعنی جسم روحانی شده
قلب خورشیدی نورانی شده
عشق یعنی ذهن زیباآفرین
آسمانی کردن روی زمین
هر که با عشق آشنا شد مست شد
وارد یک راه بی بن بست شد
هرکجا عشق آید و ساکن شود
هرچه ناممکن بود ممکن شود
درجهان هر کارخوب و ماندنی است
رد پای عشق در او دیدنی است
سالک آری عشق رمزی در دل است
شرح و وصف عشق کاری مشکل است
عشق یعنی شور هستی در کلام
عشق یعنی شعر، مستی؛ والسلام
عشق چیست؟
از معلم هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول محور نقطة قلب جوان میگردد
از معلم تاریخ پرسیدند عشق چیست؟گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان
استlove از معلم زبان پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:همپای
از معلم ادبیات پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:محبت الهیات است
از معلم علوم پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:عشق تنها عنصری است که بدون اکسیژن میسوزد
از معلم ریاضی پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:عشق تنها عددی است که هرگز تنها نیست
از معلم فیزیک پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:تنها آدم ربایی است که قلب جوان را به سوی خود میکشد
از معلم انشا پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد
از معلم ورزش پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت: تنها توپی است که هرگز اوت نمی شود
از معلم زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:عشق تنها کلمه ای است که ماضی و مضارع ندارد
از معلم زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت:عشق تنها میکروبی است که از راه چشم وارد میشود
از معلم شیمی پرسیدند عشق چیست؟؟گفت عشق تنها اسیدی است که درون قلب اثر می گذارد
عشق دروغین
عشق یعنی سوختن تا ساختن ،
عشق یعنی عقل و دین را باختن ،
عشق یعنی دل تراشیدن ز گل ،
عشق یعنی گم شدن در باغ دل ،
عشق یعنی تو ملامت کن مرا،
عشق یعنی می ستایم من تو را ،
عشق یعنی در پی تو در به در ،
عشق یعنی یک بیابان درد سر،
عشق یعنی با تو آغاز سفر ،
عشق یعنی قلبی آماج خطر،
عشق یعنی تو بران از خود مرا ،
عشق یعنی باز می خوانم تو را ،
عشق یعنی بگذری از آبرو ،
عشق یعنی کلبه های آرزو،
عشق یعنی با تو گشتن هم کلام ،
عشق یعنی شاخه ای گل در سبد ،
عشق یعنی دل سپردن تا ابد ،
عشق یعنی سروهای سر بلند ،
عشق یعنی خارها هم گل کنند،
عشق یعنی تو بسوزانی مرا ،
عشق یعنی سایه بانم من تو را ،
عشق یعنی بشکنی قلب مرا ،
عشق یعنی می پرستم من تو را،
عشق یعنی آن نخستین حرفها ،
عشق یعنی در میان برفها ،
عشق یعنی یاد آن روز نخست ،
عشق یعنی هر چه در آن یاد توست ،
عشق یعنی تک درختی در کویر ،
عشق یعنی عاشقانی سر به زیر،
عشق یعنی بگذری از هفت خان ،
عشق یعنی آرش و تیر و کمان ...
عشق یعنی بی پروا شدن سعی از قطره تا دریا شدن
Design By : RoozGozar.com |